#رج_زدن_های_زندگی_پارت_62
-ماندني بيا کنار... ماشين مياد من خودم جمعشون ميکنم ...
ولي ماندني اصلا نميشنيد... نگاهش پي گوله هاي کثيف بود ...ناراحتيش رو درک ميکردم ...مصطفي اگه ميفهميد بازهم غر ميزد وحال ماندني رو ميگرفت ...
داشتم با سرعت خم وراست ميشدم که صداي زوزه شنيدم ...عجيب نبود ...اينجا خيابونه.... ولي ماشيني که از مقابل مي يومد ...يا مارو نميديد يا نميخواست به پاهاش زحمت بده ويه ترمز ناقابل کنه ...
چشمم به ماندني افتاد ..پشت به ماشين داشت دنبال يه گلولهءقرمز ميدوئيد ...فرياد زدم
-ماندني ...
برگشت.. ..ولي ديگه دير شده بود.. .فاصله اش با ماشين متخاصم بيشتر از چند متر نبود ..بي اراده با دست پسش زدم ...
اين کار من نبود.... کار دلم بود که ميگفت
-مراقب ماندني باش ....هر جوري که هست فقط مراقبش باش ...
يه حجم سنگين خورد به شقيقه ام ..
توپ توپ ...توپ توپ ...
- ...مرگ مغزي شده ...
romangram.com | @romangram_com