#رج_زدن_های_زندگی_پارت_60
-گيرم اين بار هم تونستي از اين ازدواج اجباري فراريم بدي ..دفعهءبعد چي توحيد ...؟اگه بازهم ..
بازهم نگاهش عصباني شد ...اون همه رنگ قشنگ ....قرمزِخوني يه دست شد ...
-بهتره نه حرفش رو بزني ...نه فکرشو بکني ..خدايي که تا اينجا ي کارهمراهمون بوده بقيش رو هم خودش درست ميکنه ...حالاهم حواستو بده به درست... تانزدم شل وپلت نکردم ..
ديدم راست ميگه خداي ماهم بزرگه ..تا اينجا کمک رسونمون بوده بقيه اش هم پاي خودش ...مطمئنن ولمون نميکنه ...
يه نفس عميق ميکشم ...ريه هام پر ميشه از بوي سحر ...
اي کاش اون موقع قدر لحظات رو بيشتر ميدونستم ...وخودم رو براي ازدواج اجباري که به هيچ عنوان تو سرنوشتم نبود نگران نميکردم ....کاش بيشتر تو چشمهاي توحيد غرق ميشدم ..کاش ...اي خدا کاش ...بي چشمهايش
********
مثل هميشه دلم دنبال ريسمان محبت ماندني بود ..از پي اش روون بودم ..ميديدم که با نگاهش کلي عشق رو بهم تزريق ميکنه وبخاطر همين نميتونستم از کمند مهرش خلاص شم ...
رشته اي برگردنم افکنده دوست
ميکشد هرجا که خاطر خواه اوست ...
داشتم بر ميگشتم خونه که وسط چهار راه ديدمش ....يعني اول نديدمش ....بوش کشيدم ....
اخه ماندني بوي عطر ميده ...نه عطر ديور.... يه بوي خوب ماندني.... درست مثل اسمش ...بويي که فقط من ميتونم حسش کنم ...
romangram.com | @romangram_com