#رج_زدن_های_زندگی_پارت_6

خدا ....گيرم که اورديش پيش من و گفتي ....

-بيا اين کمربند ...اون يازده تا زده تو بيست تا بزن ...بهم بگو خداجون؟ ...خشمم کم ميشه؟

نه ..اون منو سوزونده ..تمام رگ وريشه ام رو ...اين درد تاوان نداره ...برام حلش کن خدا جون ...؟

چه جوري قراره اين درد از تو ذهنم پاک بشه ...؟

فرقي برام نداره که شکنجه اش کني يا نکني ...فقط درد رو از تو ذهنم بردار ومنو از دست اين کاب*و*س هميشگي که با ديدن کمربند شلوارها همه جا باهامه نجات بده .. خدا ميشه نجاتم بدي؟

ميسوزه ...کمرم.... پاهام باد کرده ..يه دست روي زخمم ميکشم ..چند تا خط مساوي قاطي پاتي ...از پاي راستم شروع شده ورسيده به پاي چپم ...روي پاي چپم عميق تره ..خوب معلومه ديگه ..سر ازاد کمربند روشون خط کشيده ...

آه راستي يادم رفت ...من وتو يه فرق ديگه هم باهم داريم ..

اينکه تو کمربند نميخوري ...ولي افسرده اي ...

اينکه تو درد نکشيدي ولي مينالي ...اينکه تو بدنت خط خطي نيست ولي ناشکري ...اره ناشکري ...

ميبيني ؟کاش ميدونستي درد يعني کمربند ....کاش ميدونستي اينکه پدرت بهت ميگه زود بيا خونه ..درد نيست ..

اينکه مادرت بهت گيرميده درد نيست ..

بازم ميگم درد.... يعني کمربند ...


romangram.com | @romangram_com