#رج_زدن_های_زندگی_پارت_5

ميدوني چي جالبه ؟...اينکه اول مشت ولگد بود.... لگدهايي که پهلوم رو ميشکافت وآهم رو به هوا ميبرد ولي بعد با داد وفرياد گفت ...

-لعنت به تو حرومزاده ....دستم درد گرفت ...نه اينجوري نميشه ادمت کرد ...من ميدونم با تو چي کار کنم ...

سگک کمربندش رو جلوي چشمهاي خيس از اشک من بازکرد ...کمربند رو از کمرش با يه حرکت کشيد.... يه دور دور دستش چرخوند ...

اَااه بازهم نوشته هام دون دون شد...بسه ديگه ...خسته نشديد از اين همه بارش ؟...اب دريا هم بود تا حالا تموم شده بود ..

تا کي ميخوايد بباريد اين چشمهاي باروني من ...؟

زخم رويه ميبنده وخوب ميشه ...کبودي ها مثل يه نقطه پا ک ميشن ..بريدگي ها بسته ميشن ولي درد ...

دردتوي ذهنت جا خوش ميکنه وهيچ جا نميره ...تا نگاهت به سگک جلوي شلوار مردها مييوفته ..يادرج زدن مييوفتي ... دست خودت نيست ..دست وپات شل ميشه وصداي التماست رو از دالونهاي ذهنت ميشنفي ...

-نزن.... گوه خوردم ...غلط کردم ..فقط نزن ...

ولي باز ...رج زدن ...باز ...شققق....

دلم پره خدا ...ميدوني چي فکرمو بازهم مشغول کرده؟ ...اينکه درد هميشه باهامه ...

گيرم که اون دنيا منو بردي به بهشت واونو بردي به قعر جهنم ...زجر کشيدن اون چه فرقي به حال من داره ؟...

درد ِ توي ذهنم رو ميتونه با خودش ببره ...؟نه ....درد همونجاست ...رج زدن همونجاست ...


romangram.com | @romangram_com