#رج_زدن_های_زندگی_پارت_57
بعد از يه هفته حرص وجوش مداوم ....يه نفس عميق ميکشم ..بازهم همه جا رنگي شده ...ممنونم توحيد به خاطر برگشتن اين همه حس قشنگ ...
حالا ديگه شوهر اينده اي درکار نيست ....حالا ديگه ميتونم بدون ذره اي احساس گ*ن*ا*ه تو چشمهات زل بزنم ...حالا ديگه ميتونم بدون ترس از اينده به دار قالي گره بزنم ...
نخ پشت نخ ...رج پشت رج ...
نميدونم توحيد چي کارکرد ....چي گفت ...چي خواست ....که شوهر اينده ام رفت وپشت سرش رو هم نگاه نکرد ..
هرچي پرسيدم بهم نگفت ...ميخنديد وسر به سرم ميزاشت ..ولي نميگفت ..
انگار که اين جريان يه راز سر به مهره که قراره هيچ وقت گفته نشه ..ولي من از نگاه ِنگران شمسي خانوم ....مادر توحيد ميفهمم که يه اتفاقي افتاده ...
زندگي با يه عالم رنگ خيلي خوبه ...ولي وقتي انرژي هاي منفي دورت رو حس ميکني ...
ديگه خوب نيست ..ديگه شيرين نيست ...ديگه رويايي نيست ...
ته دلم مثل سير وسرکه ميجوشه ...ميدونم شوهر اينده ام بي جهت پا پس نکشيده ..ميدونم که توحيد يه کاري کرده ..ولي چه کاري ..؟
کاش لب باز ميکرد ومنو از اين برزخ نجات ميداد
-توحيد ؟
-چيه ؟
romangram.com | @romangram_com