#رج_زدن_های_زندگی_پارت_52
-توحيد ديگه دنبالم نيا ...ديگه هم باهام حرف نزن ...دوهفتهءديگه عقد منه ..
- چي ؟پس ...پس راسته ؟اره ؟
-آره ...
زير زيرکي مشتهاي گره کرده اش رو ميبينم ...قدم جلو ميزاره وتا پاي در مياد ...ولي شرم نميزاره که حد خودش رو رعايت نکنه ...دلم خون ميشه ...دلم ريش ميشه ...دلم کباب ميشه... ولي دم نميزنم ...
-يعني تو موافقي ؟...اره ...؟
-توحيـــــــد ...
لحنم اونقدر شماتت کنده است که خودش شرمنده ميشه .
-ولي اخه چه جوري ؟ببين من ...من تا حالا بهت نگفته بودم ..يعني فکر ميکردم خودت فهميدي .من ...خيلي وقته که دوستت دارم ...من منتظر بودم تا يه کار درست ودرمون پيدا کنم تا بتونم بيام خواستگاريت ..ماندني من دوستت دارم ..
چشمهام رو ميبندم وتو دلم ميگم
خون به جيگرم نکن توحيد ...وقتي ميگي دوستت دارم ميدونم که واقعا داري ...ميدونم که فقط خوشبختيم برات ارزش داره ...خوشحالم.... اينجوري حداقل ميگم دوستم داشت... عاشقم نبود که فقط منو براي خودش بخواد ...ياد يه جمله مييوفتم ...
اري اغاز دوست داشتن است ...
گرچه پايان راه ناپيداست ..
romangram.com | @romangram_com