#رج_زدن_های_زندگی_پارت_48

نه نميتونم ..تو که ديگه ميدوني چرا ؟تو که ميدوني رنگهاي نگاه توحيدبرام شده يه ه*و*س ...ه*و*س لمس يه نگاه ..

نه نميتونم تو چشماش نگاه کنم وخودکشي دسته جمعي اون همه رنگ رو يکجا ببينم ...

کاش اين قدر احمق نبودم ..اين قدر ساده ....اينقدر زود باور ...که شبها براي خودم داستان ورويا ببافم ..

ودلم رو به اين خوش کنم که شايد.... يه روزي.... توحيد دستهامو بگيره ومنو با خودش ببره.... ببره به هر جايي که خواست ..

خدا چرا اينقدر بچه بودم .... که با خودم اين فکرهاي احمقانه رو کردم ... ؟

بيچاره توحيد.... .وقتي بفهمه ...حتي نميخوام فکرشو کنم ..

توحيد ....توحيد منو ببخش ...ميدونم اين رسمش نبود ...ميدونم لياقت اون همه عشق توي نگاهتو نداشتم ..

ولي چي کار کنم ..؟دستم از همه چي کوتاهِ...منو حلال کن توحيد ..حلال ...

-ماندني ...صداي توحيدِ....

درهارو بستم که منو نبينه ..که نخوام جواب بدم ..که نخوام چشم بدوزم به اون همه حس قشنگ ...که دلم براي ديدنشون پر ميکشه ...

-ماندني ...

نگاه مامان روم ميشنيه ...ميدونه دردم چيه ...ميدونه چرا جواب نميدم ..


romangram.com | @romangram_com