#رج_زدن_های_زندگی_پارت_46

بس کن ماندني ..فقط خفه خون بگير ...سرت وبنداز پائين وکارت رو بکن ...همين ...

نگاه ترسان ماندني تا ته قلبم رسوخ کرد ولي ...بايد بهش ميگفتم ....اينجوري باد سرش ميخوابيد وبه زندگيش ميرسيد ...

نميتونستم بيشتر از اين تحمل کنم ...اگه بلايي سرش مي اورد چي ...؟

نگاه کينه توزانهءاقا مصطفي منو ناجور ترسوند ...مطمئن بودم دنبال شر ميگرده ...بايد يه جوري ماندني رو از صرافت بلبل زبوني ميانداختم ...

- گوشاتو بازکن ...ماندني ...اين بار اخري بود که اومدم کمکت ...... ممکنه دفعهءبعدي در کار نباشه...ممکنه اونقدر عصبانيش کني که يه چاقو بزار زير گلوت وخلاص ...

ماندني اگه به خودت رحم نميکني به ما رحم کن ...حداقل ...حداقل به من رحم کن ...

جلوي چشمهاي کنجکاو خونوادهءاقا فيروز ونگاه خستهءماندني زدم از خونه بيرون ...

ازخودم بدم ميومد ...ميدونستم تمام حرفام خطاست ولي چي کار ميکردم ؟..دست رو دست ميزاشتم که ماندني هر حرفي خواست بزنه واون اقا مصطفي بي همه چيزهم از کوره در بره وبزنه ناکارش کنه ...؟

يه وقتهايي از کار خدا ميمونم ..ماندني با اون جثهءکوچيکش چه طوري تا حالا تونسته جلوي اقا مصطفي وايسه وبلايي هم سرش نياد ...؟

تکيه ميدم به ديوار وسرمو محکم از پشت ميکوبم...

خدايا خودت شر اين بي وجدان رو از سرمون کم کن ...من نگرانم ..خيلي نگران ...نگران ماندني ...نگران دفعهءبعد... واي دفعهءبعد ...اگه ماندني بخواد به همين شيوه ادامه بده ...اصلا ممکنه دفعهءبعدي در کار نباشه ...

تروخدا ماندني ...خفه خون بگير ...از خير حق وحقوقت بگذر وبزار يه اب خوش از گلوي هممون پائين بره ...بخدا ديگه نميدونم بايد به کي پناه ببرم ...


romangram.com | @romangram_com