#رج_زدن_های_زندگی_پارت_43
تو اون لحظه حاضر بودم هر کاري انجام بدم که ماندني رو از دست اين ملعون نجات بدم ..
-برو کنار توحيد
مسکوت نگاهش ميکنم ...
-گفتم برو کنار...
دستهاي خون الود ماندني دستم رو لمس ميکنه ... چشمهام نمناک ميشه ... خدايا دارم غمباد ميگيرم ... اين جهنم تا کي ادامه داره ؟
-بسه اقا مصطفي ...از صبح تا شب داره برات جون ميکنه وقالي مي بافه ...مزد دستش کتک خوردن با اون کمربند نيست ...
چشمهاي اقا مصطفي دريده ميشه ...
-به تو چه؟اختياردارشم ....هربلايي بخوام سرش مييارم ..
-ولي من نميزارم ...
-چه گوهي خوردي ؟
کمربند رو که بالا ميبره هم زمان دست من هم بالا ميره وتو هوا کمربند رو ميگيرم ...
-بس کن اقا مصطفي ...به احترام نون ونمکي که خورديم بس کن ...رسمش نيست تو روت وايسم ...ولي اگه بخواي ماندني رو بزني من کوتاه نمي يام ...
romangram.com | @romangram_com