#رج_زدن_های_زندگی_پارت_34
خدا جون شکرت ...پس اون همه زحمت بي دليل نبوده ...من قبول شدم ..ديگه يه دختر بي پناه با مدرک سيکل نيستم ..
من قبول شدم ..لبها وچشمهاي توحيد ميخنده ...من هم ميخندم ..بايد يه جوري جبران کنم ..يه جوري ...؟
دست به گردنم ميبرم ..گره رو باز ميکنم ...پلاک رو از زير روسريم ميکشم بيرون ...
-توحيد ...
-چيه؟
- دستت رو بيار ...
-چيه ميخواي بهم مشت ولق بدي ...؟
کف دست منتظر توحيد رو بيشتر از اين معطل نميکنم ...
پلاک نقرهء قديمي رو که يادگار مادر بزرگمه ومن با يه تيکه نخ تابيده شده اويزون گردنم ميکردم ميزارم کف دستش ...
-ماندني ...؟
-من هيچي از خودم ندارم ..جزاين پلاک ياعلي ...تمام داروندارِ بي ارزشم همينه ...ميدمش به تو ....چون اونقدر به گردنم حق داري که نميدونم چه جوري بايد جبرانش کنم ...
-ولي ماندني ...؟
romangram.com | @romangram_com