#رج_زدن_های_زندگی_پارت_33

تو چه کم داري؟.... هيچ



رو پله نشستم وچشم انتظار توحيدم ...قراره جواب امتحانهامو بگيره ...ميدونم که قبولم ولي ته ته دلم نگرانه ...

هنوزم که هنوزه وقتي ميشينم رو پله ها چين هاي دامنم رو باز ميکنم با نوک انگشت گلهاي روي دامنم رو ميکشم ...

چرا اينقدر دير کرده؟...نکنه قبول نشدم ؟...اگه درسهامو افتاده باشم چي ؟اگه نتونم امسال رو رد کنم چي ؟

همين که در باز ميشه ..پرواز ميکنم به سمتش ...

از صورتش چيزي معلوم نيست ...نگاهم داره تو چشماش ميچرخه ...نکنه قبول نشدم ...؟وحاصل دسترنج اين چند ماه پريده ؟

نجوا ميکنم ..

-توحيد ردشدم ...؟

دستش جلو مي ياد وکارنامه رو توي دستهام ميزاره ...

-مگه ميشه ...؟ماندني وقولش ...راست گفتي امسال يه ضرب قبول شدي ...دلم رو شادکردي ماندني ...

قلبم تند شد ...من قبول شدم ...يه نگاه سر سري به کارنامه ميندازم ...مهم نيست نمره هام ده يا پونزده ...مهم اينه که قبول شدم ...


romangram.com | @romangram_com