#رج_زدن_های_زندگی_پارت_30

-ماندني ...مامانت ..مامانت ...چي ...اگه بگه ؟اگه مرضيه لو بده ...؟

-مرضيه که صبح اول صبحي خوابه ولي مامانم ..يه مکث ...

-بهم گفت... ماندني درس بخون وبراي خودت کسي شو ...اين جوري بختت مثل بخت من شوم ونحس نميشه ...

با نوک قلاب قالي بافي به بازوم ميزنه ...

-پاشو توحيد ...تو بي کاري نه من ...

............

برگهءامتحاني رو تحويل دادم ...نفس اسوده ام رو همه حس کردن ...

تموم شد ...اخريش بود ..تموم تموم...ميدونم قبولم ..

توحيد.... توحيد ...چقدر ازت ممنونم ..تو بهم کمک کردي که تا اينجا بريم ازت ممنونم ..توحيد ...

اگه تو نبودي ...اگه تو بهم شهامت نميدادي ...

يه لبخند ميزنم ...اگه به قول تو فکرامونو يه کاسه نميکرديم.... من نميتونستم تا اينجا پيش برم ....به خدا خيلي اقايي ....مخلصتم ...

همون طور که سلانه سلانه بر ميگشتم به خونه ...با خودم فکر ميکردم چه جوري زحمتش رو جبران کنم ...


romangram.com | @romangram_com