#رج_زدن_های_زندگی_پارت_31
پولي نداشتم که هديه براش بخرم ..مالي نداشتم که تقديمش کنم ..پس چي ؟ فکر کن ماندني ...چي بهش به عنوان جبران زحمتش بدي ؟
توحيد هميشه حواسش بهت بوده ...بايد بتوني يه جوري جبران کني ...حتي شده با يه چيز خيلي خيلي کوچيک ...
رسيدم سر کوچه ..چادرمو جلوتر ميکشم ...چشمهامم حتي جلوي پام رو هم نميديد ...ولي اين جوري خيالم راحت تر بود ...که کسي منو نميشناسه وراپورتمو به مصطفي نميده ...
توحيد دم در چشم انتظار بود ...خدايا چقدر دوستش دارم ..تمام وجود اين پسر پراز خير وبرکته ...پراز محبت ولطف ...پراز سرزندگي ...دوستش دارم خداجون ...وازت خواهش ميکنم ...استدعا ميکنم که هيچ وقت اين موهبتت رو ازم دريغ نفرمايي ...
تا برسم اومد جلوتر ...خواست حرفي بزنه که بي اعتنا از کنارش رد شدم ..دوست نداشتم توي کوچه باهم حرف بزنيم ...تا درو پشت سرش بست رگبار حرفها رو سرم باريدن گرفت ...
-چي شد ؟خوب دادي ؟از اون سوالها يي که باهات کار کرده بودم ...اومده بود ..
-آروم باش توحيد ...يه نفس بکش ...اول اينکه خوب دادم ...دوم اينکه دو تا از اون سوالها اومده بود ...سوم اينکه ...
يه لبخند قشنگ زدم ...چون با حس قشنگي که دارم مگه ميشه لبخندم قشنگ نباشه ...ادامه ميدم ...
-و مطمئنم که امسال قبولم ..تو چشمهاش زل ميزنم وميگم ...
-واين فقط به خاطر تو اِ...
با نگاهم هرچي عشق هست رو به نگاش ميريزم ...واقعا اگه توحيد نبود من چي کار ميکردم ....؟نگاهم خيس ميشه ...
نميتونم حتي يه لحظه رو هم بي توحيد تجسم کنم ...نگاه رنگي توحيد غمگين ميشه ...زمزمه ميکنه...
romangram.com | @romangram_com