#رج_زدن_های_زندگی_پارت_22
حسرت نوشتن يک الف
******
نگاهم به کتابهاي توحيده ...با حسرت روشون دست ميکشم وآه براومده از دلم رو تو گلو خفه ميکنم .. ..
کاش منم ميتونستم درس بخونم .. کاش مثل قديم ميرفتم مدرسه ...پشت اون نيمکت هاي پر از خاطره وخط ميشستم وبا خودم عهد ميبستم تا زير بيست نمره نيارم ...کاش ...
نگاهم به فرمول هاي توي دفترفيزيکِ ...نگاه خيرهءتوحيد که روم ميشينه... منم نگاه خيره ام رو از رو دفتر برميدارم ...
-هنوز نميزاره بري مدرسه درس بخوني ...
غم توي صدام ميشينه ...
-نه... ميگه همين جوري بلبل زبون هستي ....چه برسه دو تا کلاس سواد هم داشته باشي ...
يه مکث ميکنه ...پيشونيش پر ميشه از چروک ...ديگه اونقدر خوب ميشناسمش که بدونم داره فکر ميکنه ...
-چيه توحيد ؟
-ميتوني ؟...
يه مکث ...
romangram.com | @romangram_com