#رج_زدن_های_زندگی_پارت_19

نون هارو ميزارم تو سفره ...يه سر به مرضيه ميزنم ....مامان نيست رفته نخ بخره ....اخه قالي رو دوتايي با هم ميبافيم.....صبح تا شب ...صبح تا ...شب...





چشمهام خسته است که صداي در مياد ...بند دلم پاره ميشه ...پسر اکرم خانوم دروبازميکنه ...صداي سلامش بلند ميشه....

گوش تيز ميکنم ...

-سلام

خودشه ...عزرائيل ...مثل قرقي پا ميشم ...گولهءکوچيک نخ مييوفته ....... اهميت نميدم ...پا ميشم وزير سماور رو بيشتر ميکنم ...

-عطي... عطي کجايي ؟

-سلام ...

سلامش اونقدر سنگيه که نفس رو تو سينم حبس ميکنه ...

-يه چايي بيار ...

-چشم ...


romangram.com | @romangram_com