#رج_زدن_های_زندگی_پارت_15
سکوتم جواب توحيده ...
نميدونم چرا با اين همه کتک بازهم زبونم درازه ...؟شايد چون حق خودم ميدونم که جوابشو ميدم ....چون با خودم ميگم اگه جوابشو ندم ...تو دلم ميمونه وهي خون... خونم رو ميخوره ...
نان هاي گرم سر پله
******
به کتاب روي پله نگاه ميکنم وآه ميکشم ...درس هارو همه از بهرَم ...ولي نامرد نميزاره برم مدرسه ..يعني از سال سوم راهنمايي به بعد جلوي درس خوندنم رو گرفت ...گفت تا همينجا ديگه بسه...اين خرِنفهم رو بايد زد تو سرش ...درس به چه کارش مي ياد ...؟
ميشينم پاي دار ...يه تيکه نخ ...يه گره ...يه بُرش ...
يه تيکه نخ ...يه گره ...يه بُرش ...يه دارق ....
دست ميکشم روي گره هاي زده شده ..همه قشنگ ...همه يه دست ...پراز رنگ ...ومن ...عاشق اين گره هام ...
عاشق اين که هرروز يه سانت از اين فرش رو ببافم وبالا برم ...يه گره... يه برش ...تـــــــــــق ... صداي کوبش ِ دفتين ...
بازهم يه گره ...يه برش ...
romangram.com | @romangram_com