#رج_زدن_های_زندگی_پارت_13
نه مال ...نه منال ...نه خونوادهءدرست وحسابي ...نه حتي اعتماد به نفس ....
خدايا يعني تو اين دنياي پهناور سهم من از زندگي هيچِ ....؟چرا ؟پس اصلا چرا به وجودم اوردي ؟
چرا مثل هزاران هزار جنين ديگه سر به نيستم نکردي ...منو اوردي که درد خفت وبکشم... درد خاري ..درد نگاه ترحم برانگيز مردم ....درد پوزخند ها ..کنايه ها ...چرا خدا؟واقعا چرا منو اوردي ؟
ميخواستي به همه نشون بدي که کفر نگن ...؟که ناشکري نکنن ؟
که وقتي دارن ناله هاي الکي ميکنن ياد زندگي من ....يادِتو دهني توي خيابون بيفتن وبگن ...
-نه ...زندگي ما حداقل از اين دختر بيچاره هه بهتره ..
حالا که بزرگتر شدم ميفهمم ..توحيد حق داشت که سکوت کنه ...سوال من که جواب نداشت ....يکي از هزارون سوال بي جواب که هيچ کس نميتونه برات حلش کنه... حتي خودِ خود انيشتن
................
-ماندني چرا جوابشو ميدي که اين جوري بزنتت؟ ببين روي دستت جاي کمربنده ...
انگشت اشاره اش رو مياره جلو تا روي زخم رو نوازش کنه ...ولي من دستم رو عقب ميکشم ...
نه نميخوام ...درسته که چيزي براي لاپوشوني ندارم ولي نه ...نميتونم...
نميتونم قبول کنم که توحيد بهم ترحم کنه ...ميفهمي ؟..توحيد..نه ...
romangram.com | @romangram_com