#رج_زدن_های_زندگی_پارت_12
يادمه يه بار داشتم با مادرم ومصطفي وخواهر کوچيکم ميرفتيم بيرون ...
تو هياهوي خيابون مصطفي چيزي گفت که نشنيدم...دارم ميگم... واقعا نشنيدم ...
ولي اون به خودش گرفت ....همون جا با نوک کفشش محکم کوبيد تو ساق پام ...
همين که از حرکت وايسادم با پشت دست زد تو دهنم ...
باورت ميشه؟ تو خيابون ....جلوي اون همه ادم ...
مزهءخون... زخم لبم ...باد کردن يه ور لپم... مهم نبود... مهم نگاه متاسف وترحم برانگيز مردم بود ...
ازخودم بدم اومد ...من رقت انگيزم ...من قابل ترحمم ...من يه انگلم که همه به چشم يه بدبخت بهش نگاه ميکنن ...
چرا تقدير ادمها اينه ...؟چرا جاي من با توحيد عوض نشده ...؟اصلا تو حيد هم نه ...چرا بايد يه همچين ادم بي چاک ودهني مثل مصطفي شوهر ننهءمن شه ...؟
تو ميدوني ؟پس تو هم نميدوني ...هيچ کس نميدونه ...از کي بپرسم ...؟
.............
ميدوني کسي که کتک ميخوره اعتماد به نفسش صفره؟ ...حالا مال من زير صفر بود ....زير خط فرضي يه ادم ضعيف ...
من هيچي نبودم ...يه دخترپانزده سالهءپوچ که هيچي نداشت ...هيچي ...
romangram.com | @romangram_com