#رج_زدن_های_زندگی_پارت_10

-راستشو گفتم توحيد ...مگه به خاطر حرف راست ادم کتک ميخوره ...؟

جاي چشمهاي خيس من خودشو با نم نگاه توحيد عوض کرد ...

-نه ماندني ولي يه وقتهايي بايد نگفت ..بايد حقيقت رو قائم کرد ...

-چرا ؟...

زل زده بودم تو اون چشمهاي سياه که ديگه نگاهش رو من نبود ..نگاهش بين اون همه رنگ براق رو ديوار سُر ميخورد ...

-تا کتک نخوري تا زجر نکشي ...تا کمربند نشه مهمون تنت ...

دوباره من هم نگاهم رو دوختم به رنگها ..

-اره شايد تو راست بگي ...بايد به جاي اينکه بگم ازش متنفرم بگم دوستش دارم ...اره من نا پدريم رو دوست دارم ..تا شايد ديگه منو نزنه ...تا شايد ديگه کمربند مهمون ناخوندهءتنم نشه...

-ماندني ...

-توحيد؟ ...خدا چه جوري ميتونه تاوان منو پس بده ...هان؟

اگه بگه من ميتونم تيکه تيکه اش هم کنم ....برام بس نيست ..اگه بگه بزنش ومن بزنمش ....هم برام بس نيست ..

تو ميدوني چه جوري دردهايي که کشيدم از توذهنم پا ک ميشه ...؟


romangram.com | @romangram_com