#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_99
عمو با دیدنم خواست بلند شه که مانعش شدم
عمو:کاری داشتی پسرم؟
_عمو کاری برگشتنم....
وسط حرفم گفت
عمو:همش رو به راه شده دو روز دیگه پرواز داری
_خیلی خوبه ممنونم بابت کمکتون
عمو :خواهش میکنم کاری نکردم
_من دیگه برم
عمو:برو عمو جان به کارت برس
اینو گفت و چشمک زد
با اعتراض گفتم
_عموو اذیت نکنید
عمو:شوخی میکنم برو خدا به همرات
خدافظی کردم و زدم بیرون
منظور عمو از کار یسرا بود شایدم حق با عمو بود از وقتی اومدم کار و زندگیو گذاشتم کنار همش اینجاام
یه زنگم نزدم ببینم مطب درچه حاله باید تو اولین فرست زنگ بزنم به سهیل
رفتم سمت اتاق یسرا نبود احتمالا رو پشت بام باشه رفتم پشت بام اما کسی روندیدم
یعنی چی پس کجاست داشتم تو راه رو رو نگاه میکردم که
صدای حرف زدن نامفهمومی توجهمو به خودش جلب کرد
رفتم سمت یکی از اتاقاصدا از اونجا میومد
از لای در نگاه کردم یسرا و سام بودن
سام داشت روی یه تخته یه سری کنده کاری انجام میداد و یسرا هم نگاهش میکرد
رفتم داخل و یسرا صدا زدم
_یسرا
برگشت و بادیدنم لبخند زد و اومد سمتم
_بریم
با سام بای بای کردی و راه افتادیم سمت اتاق یسرا
لحظه اخر صدای کوبیده شدن چیزی رو شنیدم اما توجه نکردم
وقتی رسیدیم رفتیم داخل و بلافاصله رو به یسرا گفتم
_اونجا چیکار میکردی
دست خودم نبود ولی عصبی بودم حالا خدا میدونه چراشاید به خاطر اینکه یسرا رفته پیش سام شایدم یه چیز دیگه ولی مگه الان چه اتفاقی افتاده
توی دفترچه اش نوشت
یسرا:داشت بهم کنده کاری روی چوب رو یاد میداد
romangram.com | @romangram_com