#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_97

تصادف کردی به من نگفتی
این حرفو زد و با حرص از ماشین پیاده شد و راه افتاد یه سمت دیگه سریع پیاده شدم و پشت سرش رفتم و گفتم

_ یسرا صبر کن چیز مهمی نبود اتفاقی نیوفتاده که

یسرا:چیزی نشده تصادف کردی ماشینتو عوض کردی از همه مهم تر از من مخفی کردی
حقش هست بزنم فکتو بیارم پایین

یک لحظه کنترلمو از دست دادم و داد زدم

_صداتو برای من بلند نکن وحشی

دستشو زد به کمرشو گفت
یسرا:مثلا اگه بلند کنم میخوای چیکار کنی؟

_مثلا میام بغلت میکنم لبامو میزارم رو لبات تا خفه شی

خیلی ناخداگاه گفتم ولی خیلی اثر کرد چون عصبانیتش حاشو به تعجب داد

دور و برشو نگاه کرد و خیلی اروم گفت
یسرا:خب مثل بچه ادم بیا بگو داد نزن دیگه چرا وارد حاشیه میشی

خندم گرفته بود اما همچنان نزاشتم اخمم پاک شه
_برو سوار ماشین شو بعدا حرف میزنیم

سوار شدیم و راه افتادیم یکم جلو تر زدم بقل و همه چیو براش تعریف کردم

_خب با بابا توی راه بودیم و داشتیم بر میگشتیم که یک هو بابا نتونست ماشینو کنترل کنه و با یه ماشین تصادف کردیم
منم چون کمر بند نداشتم با سر رفتم تو شیشه و کل الو و لواشکای شما ریخت روم
سرم یکم خراش برداشت اما چیز مهمی نیست همچین تصادف چشم گیری نبود همونجا خسارت و دادیم و برگشتیم
همین فقط همین این همه داد زدن نداشت

یسرا:همین فقط همین این از نظر تو کم چیزیه
_اره ولی اگه بهت میگفتمم گریه میکردی

یک هو زد زیر گریه و گفت
یسرا: مگه الان اشکم درنیومد خب چه فرقی داره چه الان چه همون موقع اشکم دراومد دیگه


romangram.com | @romangram_com