#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_93
_ادرس اون اسایشگاهی که یسرا رو ازش منتقل کردین اینجا رو میخوام
عمو:یسرا به اسایشگاه های زیادی منتقل شده یکی دوتا نیست
اشکال نداره شما ادرسشو بدین میگردم اولین اسایشگاهی که بیستری شده توش رو پیدا میکنم
عمو:واقعا میخوای این کارو انجام بدی؟
_عمو میدونید که برای پیدا کردن یسرا هر کاری میکنم
عمو:باشه عمو جان منم کمکت میکنم
خیلی دلم میخواد بدونم هویت واقعی این دختر چیه
از روزی که دیدمش ازش خوشم اومد خیلی سعی کردم بهش کمک کنم اما نشد برای همین اوردمش اینجا که کنار خودم باشه تا کسی اذیتش نکنه
اخه اونجا خیلی عذاب می کشید
کارهاتو درست میکنم تازود تر بتونی برگردی
_خیلی ممنون
عمو:خواهش میکنم پسرم
عمو قرار شد کارامو انجام بده
منم با خیال راحت برگشتم پیش یسرا میخواستم شب رو پیشش بمونم
اینطوری مطمعن بودم که حالش خوبه و دلشوره ام نمیگرفتم
اما واقعا برای چی باید دربرابر اتفاقایی که براش میوفته دلشوره بگیرم؟
دارم عقلمو از دست میدم به خودم نمیتونم دروغ بگم داشت ازش خوشم میومد ولی این خیلی عجیبه که من دارم عاشق میشم
من پنج سال وفادار موندم ولی این دختر داره منو از پا درمیاره اونم از همون روزای اول
پایین تختش نشستم و بهش نگاه کردم خواب بود سرم رو از دستش باز کرده بودن
دستشو توی دستم گرفتمو انگشتاشو نوازش کردم سرمو بردم جلو و بوسه ای روی انگشتاش نشوندم و سرمو گذاشتم روی لبه تختش ولی دستش همچنان توی دستم بود
به ساعت مچی دستم نگاه کردم ساعت سه بود کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد
با تکون های شدید یکی از خواب بیدار شدم بهش نگاه کردم
یسرا بود
توی دفترچه اش نوشت
یسرا:برای چی اینجا خوابیدی بلند شه برو روی تخت بخواب
_نه همینجا خوبه
نوشت
romangram.com | @romangram_com