#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_92
پس اینا اینجا چی میگه؟
این فرزادم بلد نیست مثل ادم توضیح بده
پووف
درقوطی رو باز کرد و چنتا شکلات برداشت و قوطی رو داد بهم
منم گذاشتمش سرجاش و جعبه رو باز گذاشتم زیر تخت ولی هنوز تو کف نقاشیا بودم یسراهم بلد بود روی بوم نقاشی بکشه
این دختر چرا انقد شبیه یسراعه تمام رفتاراش حرکاتش همه چیزش داره این شک رو توی دلم میندازه که خانوم کوچولو همون یسراعه
باید درموردش تحقیق کنم اینجوری نمیشه
همینجوری تو فکر بودم که صدایی از پشت سرم منو از فکر بیرون اورد
عمو:اوستا
_سلام عمو
عمو:سلام توام که هرروز پیش این دختر خوشگل مایی
همینطور که این جمله رو میگفت رفت سمت یسرا و دستی به سرش کشید
یسراهم خواست بلد شه که عمو مانعش شد
_عمو باید باهاتون حرف بزنم
عمو:بگو عمو جان
_میخوام برگردم ایران
عمو:به این زودی؟
یسرا با این حرفم سرشو بالا گرفت و نگاهم کرد توی چشماش یه غم بزرگ میدیم یعنی از شنیدن اینکه میخوام برم ناراحت شده
روبه عمو گفتم
_بهتره بریم توی اتاقتون صحبت کنیم
عمو:البته بیا بریم
با عمو رفتیم به اتاقش
عمو:خب میشنوم اتفاقی افتاده ؟مگه برنامت این نبود یک ماه بمونی چیشد که نظرت عوض شد
_نظرم عوض نشده ولی یک شکی افتاده تو دلم که خانوم کوچولو همون یسرا عه خیلی شبیه به هم هستند چشماشون رفتاراشون
میخوام بگردم و خانوادشو پیدا کنم
عمو:که اینطور.... خب چه کاری از دست من ساختس؟
romangram.com | @romangram_com