#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_90
حوصله اهنگ نداشتم برای همین تو سکوت رانندگی میکردم
وقتی رسیدم نمیدونم چرا اما عجله داشتم برای رسیدن
قلبم داشت میومد تو حلقم
مستقیم رفتم سمت اتاق یسرا در باز بود رفتم داخل که دیدم یه مردی بالای سرش وایساده و یسرا
یسرا رنگش پریده بودو و یه سرم به دستش وصل بود
_اینجا چه خبره؟ چیشده؟
مرد برگشت
گفت
مرد:سلام من دکتر امینی هستم از ایران اومدم
سریع به زبان ایرانی گفتم
_سلام چیشده چه اتفاقی براش افتاده
همون لحظه صدای فرزاد و شنیدم که گفت
فرزاد:بعد از اینکه از پیش تو برگشت سرد درد شدید گرفت و نمیتونست خودشو کنترل کنه
جیغ میزدو سرشو گرفته بود فکنم سر دردش خیلی شدید بوده
حالش اصلا خوب نبود و نیست
از دیشب خوابه
وای چی میشنیدم حالش بد بود نکنه به خاطر اهنگی که من گذاشتم اینجوری شد
فرزاد:اوستا
به فرزاد نگاه کردم
فرزاد:دیشب تو اون مهمونی چه اتفاقی افتاد که اینجوری حالشو خراب کرده
_هیچی به مولا هیچ اتفاقی نیوفتاد همه چی خوب بود
فقط وقتی داشتیم بر میگشتیم براش یکی از اهنگای مهراب رو گذاشتم
نمیدونم چرا داشت با اهنگ گریه میکرد
دکتر امینی: شاید این اهنگ مهراب رو قبلا جایی شنیده بوده مگه نه اینکه حافظشو از دست داده شاید این اهنگ براش تجدید خاطره کرده و موجب شوک و سر دردش شده
فرزاد:اره میشه این حدسم زد که این شوک باعث به یاد اوری خاطره هاش شده
بی توجه به حرف زدنای اونا رفتم بالای سرشو رو موهاشو نوازش کردم نشستم کنار تختش روی زمین
تختش زیاد با زمین فاصله نداشت و میشد روی زمین نشست
به صورتش نگاه کردم خوابه خواب بود هنوز در حال نوازش موهاش بودم
سرمو که برگردوندم دیدم نه فرزاد هست نه دکتر حتما خواستن راحت باشم
راحت؟برای چی باید راحت باشم؟گیج شدم
دستشو گرفتم و سرمو گذاشتم رو تخت
romangram.com | @romangram_com