#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_88



امشب بهترین شب زندگیم بود خیلی بهم خوش گذشت داشتیم برمی گشتیم
اوستا برعکس اومدنمون که یه اهنگ خارجی گذاشته بود الان یه اهنگ بی کلام گذاشته بود
اهنگ خیلی قشنگی بود ارامش دهنده یک هو نمیدونم چیشد که اوستا فلش رو دراورد و یه فلش دیگه وصل کرد
چنتا اهنگ جلو عقب کرد روی یکی از اهنگا مکث کرد و بعد از مطمعن شدن ازاین که اهنگه دلخواهشه کشید کنار

داشتم به اهنگ گوش میدادم چه باحال بود ولی صداش چقد خسته و ناراحت به نظر میرسید خیلی ام برام اشنا بود
یه صحنه اومد جلو چشمم با یه دختر دیگه داشتم همین اهنگ رو گوش میدادم و باهاش میخوندم
این صحنه در عرض چند ثانیه اومد و از جلو چشمام رفت
اون چی بود اون دختر کی بود

با خودم اومد دیدم تمام صورتم خیس اشکه و اوستا زده کنار و داره صدام میکنه
رومو ازش گرفتم هرکاری کرد صورتمو برنگردوندم
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد توی راه هرکاری کرد نزاشتم اهنگ رو عوض کنه

تا موقع رسیدن هیچ کدوم حرفی نزدیم

وقتی رسیدیم ازش خواهش کردم فلشو بده اما قبول نکرد
بعد از کلی خواهش تمنا فلش رو ازش گرفتم و پیاده شدم
به سمت اسایشگاه دوییدم

وقتی رفتم صدای جیغ لاستیکای ماشین اوستا رو شنیدم
اروم تر حرکت کردم
سالن سوت کور بود همه خواب بودن
پرستارای شیفت شبم هرکدوم یه وری رفته بودن
سریع رفتم داخل اتاقمو لباسامو عوض کردم بعد رفتم رو تخت و دستمو گذاشتم زیر سرم
میتونستم اسمان پرستاره پاریس رو به خوبی از پنجره اتاق ببینم
عالی بود فوق العاده

فکرم رفت سمت حرکت اوستا توی جشن
اون منو بوسید؟واقعا این کارو کرد؟
داغ شدم تنم لرزید
سرمو تکان دادم تا افکار بیخودم از ذهنم برن بیرون اما نشد
تازه بدترم شد
خنده های یه دختر اومد تو ذهنم شبیه من نبود خیلی فرق داشت خوشگل تر بود
نه دونفر بودن دونفر که کپی هم بودند
یه تصویر دیگه اومد

romangram.com | @romangram_com