#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_8
اون همینجوری خیلی سردو بی احساس بهم نگاه میکرد زیر لب گفتم
_یا کمر قاسم
فکنم شنید چون یه تای ابروش رفت بالا
یکم ازش ترسیدم ولی به خودم مسلت شدم و بهش گفتم
_ خوبی
سرشو برگرددوند و به برج خیره شد
یه گوشه جمع شده بود روی سکو و به بیرون نگاه میکرد دلم به حالش سوخت فک کن چهار سال پاتو بیرون نزاشته باشیو فقط از پنجره یا پشت بوم دورورتو ببینی خیلی بده
به سمت دیگه ی سکو رفتمو اومدم بشینم ک یه هو با زمین یکی شدم
صدای قهقهش بلند شد دلشو گرفته بودو میخندید
خوش حال شدم بعد چهار سال باعث خندش شده بودم این خودش یه نشونس
اره من تونستم من باعث خندش شدم انقد ذوق کرده بودم ک رفتم سمتشو گرفتمش بغلمو میچرخوندمشو بلند داد میزدم
romangram.com | @romangram_com