#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_7
با فرزاد رفتیم رو پشت بوم با چیزایی ک درباره این دختر گفته بود خیلی کنجکاو شده بودم ببینمش
رفتم جلو به هیکل نحیفش خیره شدم انقد لاغر بود ک ادم میترسید بهش دست بزنه ک یوخ نشکنه
رفتم جلو تر اومدم صداش کنم ک اسمشو یادم رف وای حالا چیکار کنم مث اینکه متوجه حضور من نده بود
وای اسمش چی بود یه اسم باحالی بودا
برگشتم سمت فرزاد و با اشاره بهش گفتم اسمش چی بود
اونم با اشاره اول شکل یه خانومو دراورد بعدم داشت سعی میکرد یه چیزیو بهم بفهمونه ک کوچیکه یعنی چی
چی کوچیکه نمیفهمیدم
اوووم اها خانوم کوچولو واقعانم ک این اسم برازندش بود خیلی بهش میومد واقعانم کوچیک بود
رفتم جلو و لبامو با زبون تر کردمو صداش کردم
_خانوم کوچولو
برگشتم سمتم یا خدا اینکه شبیه روحه
صورت رنگ پریده و بینیه متوسط ک به صورتش میومد لبای کبود و خوشگل چشمای..چشمای..
جان چشماش چه خوشگله
ولی داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم اخه یه دختر چرا باید انقد سرد باشه
romangram.com | @romangram_com