#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_9
_ اره من تونستم تو خندیدی داری میخندی این خودش یه نشونس باید از فرزاد مشتولق بگیرم اره
خانوم کوچولو ام میخندید خیلی از خندش خوشم اومد
بعد از این که چند دور رو هوا چرخوندمش گذاشتمش زمینو دستمو دور کمرش حلقه کردم و تو چشمای عجیبش خیره شدم این چشما فوق العاده برام اشنا بود
یه دفه صدای خنده یکی بلند شد
فرزاد: چیکار میکنی پسر
_ فرزاد بیا ببین داره میخنده من باعث خندش شدم باید بهم دستمز بدی من تونستم اره من تونستم
یه دفه فرزاد شروع کرد به قهقهه زدن با تعجب بهش گفتم
_ چرا همچین میکنی فرزاد
فرزاد: دلتو صابون نزن عزیزم اون خیلی وخته میتونه بخنده ولی فقط به اتفاقای خیلی خنده دار اونموقع هم ک داشتی میچرخوندیش و اون میخندید داشت مسخرت میکرد ک اینجوری رفتی سرکار
وای دلم پسر چقد خندیدم
_ هرهرهر خندیدیم کمی بیشتر از دفعات قبل
خب به من نگفتی میتونه بخنده منم هیجان زده شدم خو
فرزاد: خخخخ باشه حق باتوعه راست میگی من نگفتم ک میتونه بخنده
به سمت خانوم کوچولو چرخیدمو گفتم
romangram.com | @romangram_com