#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_77

بهش نگاه کردم خوابش برده بود بوی موهاش نظرمو جلب کرد
بوی شامپو بچه میداد چه جالب دختر بیست و یک ساله موهاش بوی شامپو بچه میده
بازم بی اراده کار کردم روی موهاشو بوسه زدم
امروز خیلی بی اراده کار کردم
منم کم کم خوابم برد

از زبان یسرا

_اه چه غلطی کردم گفتم بمونه من تخت خودمو میخوام
از این شانخ به اون شانه میشدم کمرم خیلی درد میکرد

صداشو شنیدم
اوستا:یسرا
برگشتم سمتش
اوستا:رو زمین اذیت میشی بیا بالا باهم میخوابیم
سرمو به علامت منفی تکون دادم
جدی و با اخم گفت
اوستا: دِ بیا دیگه
از ترس اینکه داد بزنه رفتم رو تخت خوابیدم ولی خداییش از خدام بود
کنار خودش جا باز کرد و منم خوابیدم تو بغلش دستشو گذاشت زیر سرم پیرهن تنش نبود یکم معذب بودم ولی خب بهتر از رو زمین خوابیدن بود
مچاله شدم تو بغلشو خوابم برد


از زبان اوستا


با نوری که تو صورتم میخورد بیدار شدم با یه سری تجزیه تحلیل فهمیدم پشت به پنجره خوابیدم پس نور از کجا میاد؟
همین که چشمم باز شد وضیعتمو دیدم کلا منبع نور از ذهنم پرید چشمام تا اخرین حد ممکن باز شد
یسرا مچاله شده بود تو بغلم و یکی از دستاش رو کمرم بود
منم یه دستم زیر سرش بود و با یه دستمم بغلش کرده بود پاهاشم تو پاهام قفل کرده بودم

انقد معصوم خوابیده بود که دلم نیومد بیدارش کنم تا جهتشو تغییر بده
به ساعت دیواری صورتی روی دیوار نگاه کردم
شیش صبح رو نشون میداد
ترجیح داد منم بخوابم ولی با وضیعت بهتر پاهامو از پاهاش جدا کردم و دستمم از دورش باز کردم ولی هنوز یکی از دستام زیر سرش بود
چشمامو بستم و خوابم برد



romangram.com | @romangram_com