#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_76

خندیدم که اونم خندید
یک هو وایساد و تو دفترچش نوشت
یسرا:تو نمیخری چیزی؟
همون لحظه چشمم خورد به یه کت شلوار سرمه ای و پیرهن سفید
خوشگل بود دست یسرا رو گرفتم و رفتیم تو مغازه کت شلوار رو گرفتم و رفتم پوشیدمش
وقتی اومدم بیرون یسرا تکیه داده بود به دیوار و سرش پایین بود ولی مغازه دار قفل بود روش
_اهم اهم
مغازه دار نیششو بشت و سرشو انداخت پایین یسرا هم سرشو اورد بالا و نگاهم کرد
_چه طوره؟
انگشت اشارشو چسبود به انگشت شصتش و گرفتم سمتم یکی عالی یه چشمکم زد که نیشم تا بناگوش باز شد
_پس برم درش بیارم و بریم
از اونجایی که میدونستم این مغازه داره چشم منو دور ببینه باز نیششو باز میکنه و زل میزنه بهش برای همین درو نیمه باز گذاشتم و جلوی چشمای بهت زده پسره لباسامو دراوردم و اومدم بیرون خوبیش این بود که دیدوبه بیرون نداشت وگرنه ابروم میرفت
پولو حساب کردم و اومدیم بیرون
ساعت و نگاه کردم

_اوه یسرا ساعت یازده شبه باید زود بریم
زدیم بیرون و راه افتادیم
وقتی رسیدیم خداروشکر کشی نگران نبود رفتیم تو اتاق و وسایل رو گذاشتم تو کمد یسرا
_خب تو بخواب منم برم دیگه
چنان برگشت که فکر کنم ستون فقراتش از شانزده ناحیه به فنا رفت
سرشو به علامت منفی تکون میداد
_یعنی بمونم؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد و تو دفترش نوشت
یسرا: تو رو تخت بخواب من رو زمین میخوابم فقط نرو
_خیلی خوب میمونم ولی بخواب رو تخت منم رو زمین میخوابم
هرکاریش کردم رو تخت نخوابید و اخرم منو فرستاد رو تخت و خودش رو زمین خوابید
یک ساعتی گذشت احساس کردم نمیتونه بخوابه رو زمین اخه هی از این شانه به اون شانه میشد
_یسرا
برگشت سمتم و نگاهم کرد

_رو زمین اذیت میشی بیا باهم میخوابیم
سرشو به علامت منفی تکون داد
جدی شدم و گفتم
_دِ بیا بالا دیگه
اومد بالا منم رفتم کنار
یکی از دستامو گذاشتم زور سرش و سرشو گذاشت رو سینم
این من بودم اوستا اریان مهر بعد از پنج سال بغل یه دختر دیگه غیر از عشقم خوابیدم اسم عشق گمشدمو روش گذاشتم و دستاشو گرفتم
من دارم به کجا میرم

romangram.com | @romangram_com