#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_71
رفتیم داخل
به چشمام اعتماد نداشتم دختر بیچاره رو بسته بودن به تخت گوشه لبش پانسمان شده بود رفتم جلو گفتم
_یسرا...یسرا...
هرچی صداش زدم بیدار نشد
با داد گفتم
_برای چی بیدار نمیشه؟
پرستار:ارام بخش زدیم دم صب دوباره شروع کرد سروصدا کردن ماام ارام بخش زدیم بهش
_عمو شهریار و فرزاد کجان؟
پرستار:رفتن ایران برای یه سری کار فردا برمیگردن
_احمقا با اجازه کی کتکش زدین؟چیکار کرده بود؟
پرستار:دزدی انگشتر منو دزدیده بود
_اونوقت توام کتکش زدی
بقیه جمله رو با داد گفتم
_با اجازه کی؟
پرستار :حقش بود دختره دیوونه تا الان همه دیوونه بازیاشو تحمل کردیم ولی دیگه دزد بودنش فاجعس اون...
وسط حرفش بی اراده یه سیلی بهش زدم دست خودم اتیش گرفت دیگه صورت اونو نمیدونم
_خفه شو اون دزد نیست
همین موقع صدای اه و ناله اومد برگشتم دیدم یسرا داره اه و ناله میکنه فکنم درد داشت
_مگه چقد زدینش اینجوری اه و ناله میکنه هااان ؟
پرستار:هیچی فقط یه دونه زدیم تو صورتش
_شما غلط کردین
تمام حرکاتم بی اراده بود و نمیتونستم کنترل کنم خودمو
_بی شعورای احمق
گوشیمو دراوردم و شماره ایران فرزاد و گرفتم بعد چند تا بوق برداشت
فرزاد:الو اوستا سلام
_کوفت سلام کدوم قبرستونی هستی هااان؟
فرزاد :چیشده ؟من ایرانم. اتفاقی افتاده؟
_اتفاق بد تر از اینکه پرستارای شما یسرا رو گرفتن به باد کتک؟
فرزاد:چی؟چه غلطی کردن؟
_عمو پیشته؟
فرزاد:اره
_گوشیو بده بهش
گوشیو داد دست عمو که من شروع کردم غر غر کردن و داد زدن
_عمو برای چی این پرستارا تا الان اخراج نشدن یسرا رو گرفتن به باد کتک میگن دزدی کرده
romangram.com | @romangram_com