#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_70
گوشی رو قطع کردم ولی هنوزم دلشورم نخوابیده بود
با خودم گفتم برم اسایشگاه شاید سرگرم شم یادم بره
حوصله تیپ زدن نداشتم براهمین یه تیشرت و یه شلوار لی پوشیدم و کتونی هامم پوشیدم و زدم بیرون
نمیدونم احساسم درست بود یا ن ولی وقتی رسیدم دلشورم بیشتر شد
رفتم تو اتاق یسرا نبود رفتم پشت بوم نبود همه جارو گشتم اما نبود
اون پرستاری که سر الو ها باهاش دعوا کردیم و دیدم رفتم سمتشو گفتم
_خانوم کوچولو کو؟
پرستار :اون دختره دیوونه....
نمیدونم چی تو صورتم دید که حرفشو عوض کرد و گفت
پرستار:تو قرنطینس
اومد بره که جلو شو گرفتم و با تعجب گفتم
_چی گفتی ؟
پرستار:قرنطینه
_برای چی؟
باوعصبانیت گفت :برای اینکه وحشیه تازگیا دزدم که شده
دیگه داشتم داغ میکردم
_حرف دهنتو بفهم عوضی
پرستار:راست میگم دیگه انگشتر نامزدی منو که کلی پولشو داده بودم دزدیده وقتی ام که رفتم ازش بگیرم حمله میکنه
به صورتش اشاره کرد
پرستار:نگاه کنید با صورتم چیکار کرده
گوشه لبش پاره شده بود و زیر چشمش کبود بود
اومد حرفی بزنه که گفتم
_الان کجاست نشونم بده
با پرستار رفتیم طبقه پایین همون جایی که دیروز با یسرا رفتیم ولی یه اتاق دیگه صدای داد و فریاد میومد
گفتم
_صدای داد کیه؟
پرستار:یکی از بیمارای اینجاست سه سال پیش اومده اینجا اسمش سامه
سام؟همونی که یسرا رفت پیشش
_برای چی داد میزنه؟با اون دیگه چیکار کردین؟
پرستار:از وقتی اون دختر رو اوردیم اینجا داره داد میزنه
_اها
رسیدیم جلوی یه در چوبی سفید
romangram.com | @romangram_com