#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_61

فکنم به پول ایران یه سیصد هزار تومانی خرج کردیم

کمک کردم از تو چرخ بیاد بیرون

حساب کردمو زدیم بیرون دوسه تاشو دادم دست یسرا اما بقیه رو خودم اوردم
اون میخواست کمک کنه له میشد انقد ضعیف بود
سوار شدیم و به سمت خونه حرکت دستمو بردم سمت ضبط و اهنگ گذاشتم
ایول عجب اهنگ توپیه مناسب برای ماشین
(نخواید تایپ کنم واستون که نمیشه والا ننم خواننده اینگیلیسی بود یا بابام سخته خو)

رسیدیم خونه و باز من همه خریدارو اوردم البته دوبار رفتم داخل و برگشتم
انقد که زیاد بودن

رفتم تو اشپزخانه یسرا هم صدا کردم و اومد
همه وسایل رو اماده کردم و گذشتم رو میز

_خب دیشب شام چی خوردی؟

نوشت
یسرا:اسمش که یادم نی یه چیز گرد خوشمزه ای بود

_خخخ خب ما الان میخوایم یه چیز گرد خوشمزه درست کنیم اسمش پیتزاعه

یه پیش بند از تو کشو دراوردم یه کلاه اشپزی ام گذاشتم
وقتی برگشتم سمتش
اول یکم نگاه کرد بعد یک هو مثل بمب منفجر شد قهقه میزد

_چرا میخندی ؟؟

تو دفترچه اش نوشت چقد بامزه شدی
خندیدم و گفتم
_خیلی خب حالا بیا توام اینجا بشین تا باهم درست کنیم
(به صندلی اشاره کردم)
برخلاف تصورم رفت نشست روی میز
_اونجا؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد
_خیلی خب شروع می کنیم
نزدیک به یه ساعت بود داشتیم درست میکردیم یه کار جالبی که کردیم این بود که همبرگر درست کردیم و گذاشتیم توی پیتزا و روش یه لایه دیگه روش پنیر پیتزا ریختیم و گذاشتیم تو فر تا درست شه

romangram.com | @romangram_com