#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_56
گریه میکردم پشت سرت تا نفهمی که قلب من از دوریت میخوره غصه)
بعد از تموم شدن اهنگ نگاهش کردم هنوز بیدار بود
گفتم
_تو که هنوز بیداری
سریع چشماشو بست خندم گرفت
انقد جزبه داشتمو خبر نداشتم؟
رفتم بیرون فرزاد بیرون ایستاده بود رفتم سمتش که گفت
فرزاد:چیشد؟
_هیچی خوابید
فرزاد:چه جوری؟
_مگه صدامو نشنیدی که براش میخوندم
فرزاد:نه من بالا پیش عمو بودم الان اومدم.
چشماشو ریز کرد و گفت
فرزاد:تو واسش خوندی؟؟.
_اره مگه چیه
فرزاد:هیچی بیا برو بالا عمو کارت داره
رفتم بالا. درزدم و وارد شدم .
_سلام کاری با من داشتین؟
عمو:یسرا کو؟
باتعجب گفتم
_هاا؟
عمو خندید و گفت
عمو:تعجب نکن فرزاد بهم گفت به خانوم کوچولو میگی یسرا
_اها .هیچی خوابیده
عمو اگه اون پرستار رو اخراج نکنید من نه تنها برمیگردم ایران بلکه دیگه پامو اینجا نمیزارم زنیکه خر فکر کرده کیه که اینجوری رفتار میکنه دلم میخواست.....
عمو وسط حرفم گفت
عمو:خیلی خوب حرص نخور اخراجش میکنم
یک هو عمو جدی شد و گفت
عمو:اوستا افرین کارت عالی بود یسرا خیلی بی تابه بیرون رفتن بود اما چون خیلی سربه هوا بود من نزاشتم که بره بیرون چون ممکن بود دوباره گم بشه این دختر دست من امانته اگه بلایی سرش بیاد من هم مسعولم هم عذاب وجدان میگیرم
_میفهمم عمو دیدین که تونستم مراقبش باشم برای همین...
میخوام بازم ببرمش شما نمیدونید اون امروز چقد خوشحال بود
اونم حق داره که بره بیرون زندانی شما که نیستش اونم ادمه این زندانی کردنش خیلی روش تاثیر میزاره
فقط یکم فکر کنید اگه شمارو فقط یه هفته توی یه اتاق زندانی کنن چه حالی بهتون دست میده اون الان پنج ساله که اینجا زندانیه
romangram.com | @romangram_com