#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_55
مثلا تو دکتری
این جمله اخرو چنان با داد گفتم که یسرا از ترس سرشو چسبود به سینم
حالم خیلی خراب بود
فرزاد:خیلی خب اروم چرا کبود شدی صبر کن یه لیوان اب بهت بدم
_نمیخوام فقط برو بیرون
فرزاد:اما...
_فرزاد برو بیرون تا نزدم لهت کنم
فرزاد:خیلی خب اروم باش من میرم بیرون باشه باشه داد نزن میرم
و خیلی سریع رفت بیرون
به یسرا نگاه کردم ترسیده بود رو بهش گفتم
_ترسیدی؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد
_ببخش اعصابمو خراب کردن
با ناراحتی به سطل اشغال که حالا پرشده بود از الوهای مورد علاقش نگاه کرد
رو بهش گفتم...
_نارلحت نباش بازم برات میخرم اصلا اگه قول بدی ناراحت نباشی برات شکولات و چیزای دیگه ام میخرم
با ذوق نگاهم کرد
خب دیگه وقت خوابته برو بخواب
دستشو کشیدم و بردم سمت تختش دراز کشید روی تخت صورتی رنگش
اومدم برم که دستمو گرفت برگشتم نگاهش کردم که با دست به گیتار اشاره کرد
سریع گرفتم چی میخواد برای همین گفتم
_خیلی خوب ولی بعد اهنگ باید بخوابی
چشماش رو یه بار باز و بسته کرد
رفتم گیتار و اوردم و شروع کردم به خواندن
(دیدی اخرشم رفت اونکه میگف تنهات نمیزارم
رف از پیشم با اینکه میدونست خیلی دوسش دارم
غم چشمامو ندیدو رفت و حال منتظرش من هرشب و بیدارمG
تنها موندم اخه هیچ کسی رو به جز اونکه نداشتم
نمیدونستم واسش فرقی نداشته باشم یا نباشم
بی خبر رفت و واسم راهی نزاشت به جز اینکه بشینمو منتظرش باشم
اون میرفت و نمیخواست پای حرفای دلم بشینه
نمیزاشتم که چشمای خیسمو حتی یه لحظه ببینه
هیچ حرفی رو نتونستم که بهش بگمو همه حرفام موند توی این سینه
توی این دنیا یکی نیست که حال دل من رو بپرسه
تازه میفهمم که هرچی بد گفتن از این عشقا درسته
romangram.com | @romangram_com