#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_54

و پاشدم رفتم حساب کنم.
وقتی حساب کردم باهم رفتیم و باز سوار ماشین شویم
_خب الان کجا بریم؟
توی دفترش نوشت
یسرا:خونه
_برای چی خونه؟
یسرا:خستم ام میخوام یکم خوابم
_اها پس بریم
راه افتادیم سمت خونه. وقتی رسیدیم و رفتیم داخل خونه یه لحظه رفتم توی اتاق وقتی برگشتم با کمال تعجب دیدم روی کاناپه قهوه ای خوابش برده
دلم نیومد بیدارش کنم رفتم و یه پتوی سبز رنگ اوردم و انداختم روش خودمم نشستم روی مبل روبه روش. خودمم احساس خستگی میکردم
دراز کشیدم و بعد از چند دقیقه بخواب رفتم

از زبان یسرا


باورم نمیشه یه غذا این همه میتونه خوشمزه باشه
بعد از اینکه خوردیم اوستا رفت تا حساب کنه وقتی برگشت بلند شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم.پرسید کجا بریم که گفتم بریم خونه چون واقعا خسته بودم وقتی رفتیم خونه من نشستم روی کاناپه قهوه ای رنگ توی خونش و اون رفت طبقه بالا احساس خستگی زیادی داشتم برای همین روی کاناپه دراز کشیدم و به دقیقه نکشید که خوبم برد
وقتی بیدار شدم اولین چیزی که دیدم صورت به خواب رفته اوستا بود احساس کردم چیزی رومه نگاه کردم دیدم یه پتوی سبز رنگه حتما کار اوستاس به ساعت قهوه ای توی حال نگاه کردم ساعت شیش بود
دوساعت خوابیده بودم خواستم اوستا رو بیدار کنم که گفتم ولش کن خودش بیدار میشه بلند شدم رفتم توی اشپزخانه دریخچال رو باز کردم چشمم که به خامه کاکائویی صبح خورد چشمام برق زد اوردمش بیرون و شروع به خوردن کردم خیلی خشمزه بود یادم باشه از اوستا یا عمو بخوام برام بخرن

_ساکت شو
اون بارم بهش گفتی سلیته هیچی نگفتم بهت اما قرار نیس روتو زیاد کنی حق نداری تو کاراش دخالت کنی به توچه ک براش ضرر داره به چه جرعتی اینکارو کرد
ودستمو گرفتم سمت سطل اشغال همه حرفامو با داد میگفتم خیلی عصبی بودم

باز با داد ادامه دادم این دختر با ذوق و شوق اینارو واسه تو و عمو و فرزاد اورده اونوقت اینجوری رفتار میکنی

به جرعت میتونم بگم چشمای فرزاد و پرستار شد اندازه توپ تنیس
داغ کرده بودم افتضاح
_گمشو بیرون نبینمت
پرستار سرشو انداخت پایین و رفت رو به فرزاد ادامه دادم
_یه بار دیگه فقط یه بار دیگه ببینم سرش داد زدی و بهش گفتی دیوونه من میدونم و تو

فرزاد:چرا امپر میچسبونی باوا
_یعنی چی که هرچی از دهنتون در میاد بهش میگید مگه چیکارتون کرده
این دختر فقط حافظه نداره هیچ کس نمیدونه چه اتفاقی براش افتاده شاید یه اتفاق بد افتاده که اینجوری بردتش تو شوک که ن حرف میزنه ن حلفظه داره
فرزاد:تو چرا اینجوری داغ کردی به توچه اونم یه مریضه مثل مریضای دیگه فقط یکم متفاوت تر

_یعنی با بیمارای دیگه ام اینجوری رفتار میکنید؟؟انقد بی رحم؟سنگ دل؟

romangram.com | @romangram_com