#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_47
نشت و شروع کرد
اومد نان برداره که چشمش خورد به خامه کاکائویی و اونم برداشت چند تا لغمه با نان تست و خامه کاکائویی درست کرد و گذاشت کنار بعدشم
چای شو شیرین کرد و شروع کرد به خوردن
توی تمام مدت حواسم بهش بود داشتم نگاهش میکردم و چای میخوردم که نگاهمو غافلگیر کردو اونم نگاهم کرد
دیدم بخوام جهت نگاهمو عوض کنم خیلی خیته
برای همین گفتم .....
_خوش مزس؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد
نیم ساعت گذشت صبحانه رو خوردیم جمع کردم
رفتیم توی حال روی مبل نشستیم منتظر نگاهم میکرد تا براش توضیح بدم
_خب داستان این عکس از اونجایی شروع شد که من هفده سالم بود ساعت نزدیک پنج صبح بود که یکی از دوستام برام یه لینک گروه فرستاد تا برم داخلش
همین وارد شدم یه دختر بهم سلام کرد
انقدر با ذوق اینکار رو انجام داد ک فکر کردم عاشقم شده (ایموجی ذوق گذاشت)
بهش گفتم سلام خوبی گفت خوبم مرسی یکم که حرف زدیم فهمیدم به همه همینجوری سلام میده به شوخی بهش گفتم
_خانوم اجازه هس با خانواده تشریف بیاریم خونتون
گفت عمو تو که همه چیزت فتوشاپه
اخه عکس خودمو گذاشته بودم هرکی عکسمو میدید میگف خودت نیستی
خیتم کرد اونم جلوی بیشتر از هزارتا ممبر توی گروه
ناراحت شدم و لف دادم
بعد نیم ساعت اومد پی ویم و گفت که ناراحت شدم منم گفتم اره یکم حرف زدیمو از دلم دراورد ازش خوشم اومده بود باهاش دوست شدم
زیاد توی تلگرام نمیچرخیدم ولی بعد از اینکه باهاش دوست شدم تنها دلیلی که میومدم تلگرام اون بود اسمش یسرا بود
کم کم بهش وابسته شدم جوری که اگه یه روز صداشو نمیشنیدم روزم شب نمیشد
یک سال گذشت و من هجده ساله شدم
عاشقش بودم دوسال دیگه هم گذشت بیست ساله شدم عاشق هم بودیم
چند وقتی بود ک نه پی ام میداد ن زنگ میزد گوشیشم خاموش بود داشتم دیوونه میشدم خانواده ها خبر داشتن ما هم دیگرو دوست داریم و در ارتباطیم
به مادرش زنگ زدم خاموش بود پدرش هم خاموش بود تا اینکه رفتم محله شون دیدم خونه شون جز خاکستر چیزی ازش نمونده پرس وجو کردم گفتن خونشون اتیش گرفته
قلبم داشت مثل چی میزد پرسیدم الان کجاهستن ک گفت خونه دایی یسراهستن
خیالم راحت شد رفتم اونجا اما از چیزی که شنیدم متعجب خشمگین و خیلی ناراحت شدم مادرش با گریه گفت....
با گریه گفت ما همه دوهفته تو بیمارستان بودیم ولی هیچ اثری از یسرا نیست حتی جسدشم نیست
شکستم تمام زندگیم نابود شد همه جارو دمبالش گشتم خود اون خونه که توی اتش سوخته بود رو بیشتر از صدبار گشتم اجر به اجر خورد شدشو گشتم هیچ اثری ازش نبود
حتی خانوادشم قبول کردند که مرده ما من نه
باور نمیکنم عشق من دیگه نیست من هنوزم دمبالشم
بعد از اتمام حرفام سرمو اوردم بالا بهش نگاه کردم
romangram.com | @romangram_com