#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_46

فکری به ذهنم رسید
_ببینم مگه تو نوشتن بلد نیستی؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد
یه دفترچه و خودکار دراوردم و گرفتم سمتش
_بنویس

سرشو به علامت منفی تکون داد و روشو برگردوند
_خعله خب پیاده شو نمیبرمت
به سرعت برگشت سمتمو دفترچه رو ازم گرفت و شروع کرد به نوشتن

خخ... عجب شگرخوبی بود
دفترو گرفت سمتم نوشته بود:
خانوم کوچولو:بریم برج

_نه برج و میزاریم اخر شب اون موقع بهتره الان میخوام ببرمت صبحانه بهت بدم
عمو گفت هیچی نخوردی

راه افتادم سمت خونه اونجا بهتر بود همه چی هم بود
توی راه یه اهنگ از امو بند گذاشتم
یکم که ازش گذشت خانوم کوچولو روشو از خیابان های شهر گرفت و به ظبط نگاه کرد
توی دفترچه اش نوشت و گرفت سمتم
خانوم کوچولو :این اهنگ و تو زدی اونشب
خوب ک دقت کردم دیدم راست میگه همون اهنگی که شب اول براش زدم بود

رسیدیم خونه راهنماییش کردم داخل و گفتم :
_بفرمایید اینم خونه من بیا بشین روی کاناپه اگه هم دوست داری برو اتاقارو نگاه کن
سرشو تکون داد
رفت طبقه بالا و من رفتم تو اشپزخانه تا یه صبحانه توپ برای مهمانم درست کنم
چایساز رو روشن کردم ودر یخچال رو باز کردم
اومدم براش مربا بیارم که با دیدن خامه کاکائویی نظرم عوض شد به نظرم اونو بیشتر دوست داشت
نان تست و چندتا چیز دیگه اوردم و چیدم رو میز همینکه چایی رو ریختم و گذاشتم رو میز خانوم کوچولو اومد

قاب عکس یسرا رو گرفت سمتم و تو دفترچه اش نوشت
خانوم کوچولو:این کیه خواهرته؟

قاب عکس رو ازش گرفتم و با احتیاط گذاشتم رو میز و گفتم
_تا صبحانه نخوری نمیگم کیه
حالا ام بشین

romangram.com | @romangram_com