#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_42

بغلم کرد و بلند خندید

منم بغلش کردمو موهاشو نوازش کردم
یک هو یادم اومد ک...
پوووف دستاش خونی بود ولش کن دیگه کار از کار گذشت
از خودم جداش کردم و گفتم
_فقط باید به من قول بدی از کنار من تکون نخوری باشه؟

انگشت کوچیک شو گرفت سمتم و قول داد
بهم لبخند زد بهش لبخند زدم
_فردا صبح زود میام میبرمت بیرون
بازم لبخند زد
یه ذره دیگه پیشش موندم و زخم های دستش رو پانسمان کردم بعدش رفتم پیش عمو و گفتم که صبح زود میام دمبالش تا ببرمش و تا شب هم نمیارمش
عمو هم قبول کرد فقط این وسط فرزاد بود که نگران به نظر میرسید و همچنان مخالف رفتن خانوم کوچولو
به سمت خونه حرکت کردم توی راه از گل فروشی چند شاخه گل زر قرمز و چند شاخه میخک خریدم

یسرا عاشق گل ها بود اسم تک تکشون رو میدونست یه باغچه مخصوص خودش داشت که یه عالمه گل توش کاشته بود عالی بود بی نظیر
به خونه که رسیدم مونده بودم چیکار کنم
بیکار بودم رفتم و ایمیلم رو چک کردم از اَروش(خواهرم- اروشا) ایمیل داشتم
بازش کردم
اروشا :سلام داداشی خوبی دلمون واست تنگ شده

نوشتم

_سلام منم دلم واستون تنگ شده
انگار پای سیستم نشسته بود تا جوابم رو بده سریع نوشت
_خوبی چه خبر چیکار میکنی
_خب یکی یکی بپرس خواهر من خوبم سلامتیم کار خاصی انجام نمیدم

عکس هیرو را برام فرستاد وای که چقدر دلم واسش تنگ شده بود برای خانوادمم تنگ شده بود
یکم دیگه با اروشا چت کردم و چت و بستم و دراز کشیدم روی تخت دونفره مشکی رنگ توی اتاق مورد علاقم

داشتم به این فکر میکردم که توی این چند ماه که اینجام چیکار کنم که حوصلم سر نره
شاید بهتر بود وقتم رو با خانوم کوچولو بگذرونم
اگه اولین امتحان رو قبول شم و خانوم کوچولو بدون مشکل برگرده اسایشگاه شاید بتونم بازم اجازش رو از عمو بگیرم

عالی میشه خودم هم خیلی دوس دارم هم به خانوم کوچولو کمک کنم هم بیشتر درباره اش بدونم
به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت سه بعد از ظهر رو نشون میداد اما من مونده بودم که چیکار کنم بلند شدم و رفتم طبقه پایین روی کاناپه قهوه ای رنگ توی حال روبه روی تلویزیون پهن شدم

romangram.com | @romangram_com