#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_40
عمو:چه موضوعی؟
همینطور ک این سوالو میپرسید رفت سمت مبلای روبه روی میز و راهنماییم کرد تا بشینم
_خانوم کوچولو
عمو:مشکلی پیش اومده واسش؟
_بله یه مشکل بزرگ اون دلتنگ بیرونه ولی شما نمیزارید بره بیرون شما حتی نمیزارید تنها تو حیاط اسایشگاه وایسه
عمو:باید بدونی ک چه اتفاقی واسش افتاده
_اره میدونم ولی من میخوام ک بهم اعتماد کنی و بزاری من با خودم ببرمش بیرون
عمو: ن اون نمیتونه از خودش مراقبت کنه
_اما من میتونم ازش مراقبت کنم
عمو:عمو جان ازم نخوا ک اجازه بدم اون یه بار گمشده من مسعولیتشو به عهده دارم اگه چیزیش بشه چی باید جوابشونو بدم
_عمو شما به من اعتماد ندارین؟
عمو:چرا ندارم عمو جان فقط..
_فقط چی شما اجازه بدین من ببرمش اگه بهم اعتماد دارین قول میدم مث چشام ازش مراقبت کنم من خودم پزشک مملکتم میدونم ک این بیرون رفتنش میتونه تاثییر خوبی روش بزاره
اومدم یه ادامه جملرو بگم ک...
درباز شد و فرزاد اومد تو بادیدنم گفت
فرزاد:سلام اقا اوستا از اینورا اینجا چیکار میکنی
_سلام اومدم درمورد یه مسائلی با عمو صحبت کنم
فرزاد:چه مسائلی؟؟
_خانوم کوچولو
فرزاد:اها
روم رو برگردوندم سمت عمو و ادامه دادم
_عمو من با مسعولیت خودم میبرمش بیرون لطفا اجازه بدید
عمو:اوستا من نمیتونم همچین اجازه ای بدم
_عمو من قول میدم ک مثل چشمام ازش مراقبت کنم لطفا اجازه بدید اگه خدایی نکرده اتفاقی افتاد هم مسعولیتش با من هم دیگه به من اعتماد نکنید
عمو:چی بگم اخه
فرزاد:میشه برای منم توضیح بدید چیشده
_من میخوام خانوم کوچولو رو ببرم بیرون
فرزاد:چی ؟
romangram.com | @romangram_com