#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_38
_واست یه چیز خوشمزه اوردم
با تعجب نگام کرد
شکولاتارو گذاشتم جلوش یکی برداشت و همینجوری داشت نگاش میکرد گفتم
_بخور دیگه
ازش گرفتمو باز کردم و گفتم
_دهنتو باز کن
دهنشو ک باز کرد گذاشتم دهنشو گفتم حالا بخورش
وقتی خوردش به دستم نگاه کرد
_بازم میخوای؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد
همه رو گذاشتم جلوش اونم پاشد رف بیرون وا
_عه کجا
بدون حرف داشت میرفت منم پشت سرش رفتم
رفت اشپزخونه داشت کابینتارو میگشت
_چی میخوای خانوم کوچولو
داشت همینطوری میگشت
بالاخره چیزی ک میخواستو پیدا کرد چون بلند شد و با اون قوطی ک دستش بود رفت سمت اتاقش رفتم دیدم داره شکولاتارو میریزه تو قوطی
_چه مرتب
شکولاتارو برد گذاشت زیر تختش
_خب بگو ببینم خوشمزه بود؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد و بعد رفت سمت گیتار و برشداشت
اومد سمتم و گیتارو گرفت جلوم
_چیکارش کنم
دستشو جوری تکون داد ک انگار داره گیتار میزنه
romangram.com | @romangram_com