#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_23
فکنم یعنی اره
_خب راست میگن دیگه اگه نزارن نمیتونم ببرمت
چشماش پر اشک شدو به سرعت به سمت داخل ساختمون رفتو پله هارو سریع پایین رفت دمبالش رفتم و اسمشو صدا میزدم اما برنگشت رفت تو اتاقشو درم بست
_خانوم کوچولو درو باز کن چیشد اخه
خب اگه نزارن ک نمیتونم ببرمت
یهو صدای جیغش اومد مرتب جیغ میکشید
با مشت به در میکوبیدمو داد میزدم ک درو باز کنه
میترسیدم بلایی سر خودش بیاره
اخه این چه حرفی بود من زدم پوووف
از صدای سروصدای ما پرستار با دو به سمت ما میومد
پرستار به فرانسوی گفت: چیشده
گفتم ک بهش قول دادم ک ببرمش بیرون اما وقتی فهمیدم فرزاد نمیزاره بره بیرون با جیغو گریه اومد اینجا و دربست
پرستار با عصبانیت سرم داد زد : برای چی همچین قولی بهش دادین حالا ما باید تا ساعت ها صدای جیغ این سلیته رو گوش کنیم و دم نزنیم
از حرفی ک زد عصبانی شدمو گفتم:اولا صداتو بیار پایین بعدشم سلیته با کی بودی ها
وقتی صدای دادمو شنید با تعجب بهم نگاه کرد هنوزم عصبانی بودمو میلرزیدم دوباره داد زدم برو کیلید و بیار اگهمن باعث جیغش شدم خودمم ساکتش میکنم زود باش
سرشو انداخت پایین وگفت : ببخشید چشم الان میارم
رفت و با کیلید برگشت وقتی درو باز کردم خانوم کوچولو رو تختش افتاده بودو مشت میکوبید به تخت و جیغ میکشید
به سمتش رفتمو به زور بلندش کردم همچنان جیغ میکشید
چنان فریادی زدم ک خودمم تعجب کردم
_خفه شو
با تعجب داشت نگام میکرد چشماش خیس بود گریه کرده بود
اما فرزاد ک گفت اون حتی گریه ام نمیکنه
_برای چی جیغ میکشی اینجا جز توام مریض هس مراعات خودتو نمیکنی مراعات اونارو بکن
با این حرفم بازم اشک از چشماش جاری شد سرشو انداخت پایینو گریه میکرد شروع کرد به مشت کوبیدن به سینمو داد زدن سرشو گذاشتم رو سینمو اروم تر گفتم
romangram.com | @romangram_com