#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_22
تابلو بالای ساختمون اینجا
سرتکون داد ک یعنی اره
بعدشم دوباره یه چیزی زیر اون مثلا تابلو نوشت
یادم اومد ک زیر تابلوی اینجا اسم عمو شهریارو نوشته
_ میخوای بگی اون افرادی ک با اخم راه میرن و دستشونو میزارن تو جیبشون عمو شهریار و فرزادن؟
با ذوق سرشو تکون داد یعنی اره
دوباره سه تا انگشتاشو گرفت جلو صورتمو اینبار دوتاشو خم کرد و مثلا گذاشت کنار
خب عمو شهریار و فرزاد چی؟
این بار دستشو به علامت منفی تکون داد
عمو شهریار و فرزاد ن؟
بازم بادش خالی شد
اول خودشو نشون داد بعد منو بعد بیرونو نشون داد
_من و تو و بیرون؟
اخم کرد
یادم اومد ک بهش قول دادم ک ببرمش بیرون
سریع جملشو فهمیدمو گفتم
_عمو شهریار و فرزاد نمیزارن من تو رو ببرم بیرون؟
بازم ذوق کرد و سرشو به علامت مثبت تکون داد
_اها چرا اونوقت ؟
یهو با دو دست زد تو سرشو با قیافه کج نگام کرد
اوه اوه فکنم از این ک بخواد برام تعریف کنه چرا خسته شده بود حقم داشت کار سختی بود
یادم اومد ک قبلا چه اتفاقی واسش افتاده
_ اها تو قبلا یه بار گمشده بودی واسه همون نمیبرنت بیرون؟
یه صدا ازش بیرون نگاش کردمو گفتم چی
گفت
خانوم کوچولو:اوهوم
romangram.com | @romangram_com