#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_17
یعنی من انقد خوابیده بودم وقتی خوابیدم ساعت سه بود
با صدای غاروغور شکمم بلندشدمو به سمت اشپزخونه رفتم
در یخچالو باز کردمو وقتی دیدم هیچی تو یخچال نیس
مث لاستیک ماشین بادم خالی شد
_ پووف کی حوصله اشپزی داره
خب حوصله غذا درست کردنم ک ندارم پس باید زنگ بزنم بیارن دیگه
اه شماره رستورانم ندارم پوووف چیکار کنم
بزار زنگ بزنم از فرزاد بپرسم
شماره فرزادو گرفتم بعد از چند بوق برداشت
فرزاد:سلام اقا اوستا چه خبر چیکار میکنی داداش
_ سلام فرزاد شماره رستورانی جایی رو داری زنگ بزنم غذا بیارن
فرزاد : اره دارم ولی نمیدم
_چرا اونوقت
فرزاد: چون باید پاشی بیای اینجا
_ چی ؟ ن فکرشم نکن اصلا حوصله ندارم بمونه واسه یه وقت دیگه
فرزاد: اخه...
_اخه نداره حالاام اگه شماره داری بده اگه ن ک زنگ بزنم از عمو بپرسم
_از اونجایی ک میدونم تو مرغت برعکس همه اصلا پا نداره خعله خب یادداشت کن
بعد از اینکه شمار رو گرفتم زنگ زدم و غذا سفارش دادم
بعد از یه رب بیست دقیقه غذارو اوردن
خوشمزه بود ولی به پای غذاهای مامان ساغرم نمیرسید
romangram.com | @romangram_com