#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_16


توی تمام اتاقا رنگ سفید استفاده شده بود

کنجکاوانه به سمت اخرین اتاق ک همون در بزرگه بود رفتم وقتی درو باز کردم ...

جان عجب جای خوشگلیه

یه تخت دو نفر با رو تختی مشکی ک دوتا قلب بزرگ قرمز روش بود
دیوارای قرمزو مشکی یه پا تختی مشکی کنار تخت بود ک روش یه قاب عکس قلبی قرمز ک هیچ عکسی داخلش نبود


جان این قاب عکس مخصوص عکس یسرای منه

یه پیانو به رنگ مشکی ام کنار تخت بود
پنجره های قدی بزرگ ک با پرده های قرمز و مشکی تزـعین شده بود

اتاق خیلی خوشگل بود همین میشه اتاق من


چمدونمو باز کردمو اولین کاری ک کردم عکس یسرا رو گذاشتم داخل اون قاب عکس

چشمامو بستمو دست کشیدم روی قفسه سینم اما وقتی برجستگی زنجیر یسرا رو حس نکردم وحشت زده دستمو برداشتمو چشامو باز کردم داشتم سکته میکردم ک


یادم افتاد زنجیر باز شده بودو افتاده بود و خانوم کوچولو بهم پسش داد

یه لحظه یاد چشمای خانوم کوچولو افتادم خیلی برام اشنا بود انگار یه جا دیده بودمش اما کجا نمیدونم

زنجیرو از جیبم دراوردمو گذاشتم رو پا تختی ک بعدا درستش کنم

لباسامو داخل کمد گذاشتمو روی تخت دراز کشیدم

تو فکر این بودم ک چشمای خانوم کوچولو رو کجا دیدم ک خوابم برد

چشمامو ک باز کردم هوا تاریک شده بود

به ساعت روی دیوار نگا کردم ساعت هشت شب بود
اووو

romangram.com | @romangram_com