#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_146
اروشا و اشکان به جایگاه مخصوصشون که منو فرزاد با هم درستش کرده بودیم رفتن و نشستن
یکم بعد عاقد اومد باروم نمیشد ما نتونستیم این جشن و به هم بزنیم
از زبان فرزاد
وای که باورم نمیشه عشقم داره ازدواج میکنه داشتم میمردم بغض یه لحظه ام ولم نمیکرد ولی نشون نمیدادم
همینجوری داشتم نگاهش میکردم عاقد داشت خطبه عقد رو میخوند هربار که میپرسید وکیلم صدبار ارزو میکردم یا این جشن خراب شه یا من بمیرم و نبینم که بله میگه به اون پسره
اما مثل اینکه خدا صدامو نشنید چون باصدای بله ای که گفت تمام ارزوهام پودر شد رفت هوا
همه براش دست میزدن همه رفتن و براش ارزوی خوش بختی کردن
درست وقتی که همه رفته بودن برای شادی و اون داشت با شوهرش حرف میزد رفتم سمتش
نگاهم کرد اشک تو چشمام حلقه زد وقتی دیدم دستش تو دستای اون پسرس رفتم جلو تا کادویی که خریده بودم رو بهش بدم یه گردنبند بود که شکل دایره بود توش ذره های مثلا برف بود
رو بهش گفتم
_خوشبخت شی کادوی ناقابلیه لطفا قبولش کن
هنوز کادو رو بهش نداده بودم که گفت
اروشا:هر کادویی بدی قبول نیست
با تعجب نگاهش کردم که گفت
اروشا:کادوی من فقط صداته باید برام بخونی
اشک تو چشمام حلقه زد اونم چشماش اشک داشت من میدونستم برای چی اما اون نمیدونست
قبول کردم و کادو رو بهش دادم و رفتم تا از اوستا گیتارشو بگیرم
اوستا:چی گفت؟
_میخواد براش بخونم گیتارتو بهم قرض میدی
اوستا:اوه البته فقط فرزاد حالت خوبه؟
_خوبم برو گیتار رو بیار
چند دقیقه بعد من گیتار به دست روی سن ایستاده بودم تا براش بخونم
مونده بودم چی بخونم اها فهمیدم
شروع کردم
به جای اینکه ارومم کنی دلمو به اتیش میکشی نه میتونی از من بگذری نه با من دمبال ارامشی میبینی چشمای خیسمو ولی حواست نیست به حال من تو فراموشم کردی ولی نمیره فکرت از خیال من
واضح تر از اون چیزی که فکر بکنی تصویرتو توی ذهنم حک میکنم وقتی میبینم که همش تو خودتی به بودنم کنار تو شک میکنم شک میکنم حتی به حس بینمون اما بازم میام و پیشت میشینم وقتی ازم حستو پنهون میکنی خودمو دور از دنیای تو میبینم
به جای اینکه ارومم کنی دلمو به اتیش میکشی نه میتونی از من بگذری ن با من دمبال ارامشی میبینی چشمای خیسمو ولی حواست نیست به حال من تو فراموشم کردی ولی نمیره فکرت از خیال من ......
romangram.com | @romangram_com