#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_144

دیدم که اون ماشین جلوی یه خونه نگه داشت و اشکان دست یه دختر رو گرفت و باهم رفتن داخل
گفتم اشنا میزنه اصلا چیشد من دمبالشون اومدم جدیدا خیلی کاراگاه شدم
سریع ادرسو برای فرزاد اس کردم که چند دقیقه بعد در ماشین باز شد و فرزاد نشست و در و بست
فرزاد:سلام چیشده؟

_اون خانه رو میبینی؟
فرزاد:خب؟
_الان اشکان با یه دختره رفتن داخل اون خانه
فرزاد:اشکان کیه؟
_اه خنگ خاستگار اروشا
فرزاد:چی؟شاید خواهرش باشه
_خواهر نداره
فرزاد:شاید فامیلشونه

_ببخشید ایشون تو یه خانه تنها با فامیلشون اونم از جنس معنث چیکار دارن؟
فرزاد:از کجا میدونی تنهان

_چون وقتی رفتن داخل چراغا روشن شد
فرزاد؛شاید بقیه خواب بودن

_فرزاد کی ساعت هفت غروب میخوابه اصلا تو چرا یکم غیرت به خرج نمیدی این خاستگار اروشاست همون که اروشا قبول کرده باهاش ازدواج کنه چرا ازش بدت نمیاد ؟

فرزاد:من ازش متنفرم اما دلیل محکم تر میخوام برای خراب کردن این ازدواج راستی بهش گفتی اروشا یکی دیگه رو دوست داره؟

_نه چنان دم از عشق و عاشقی میزد که نتونستم بگم
فرزاد:عشقشو باور کردی؟
_نه ولی زبونم بسته شده بود
فرزاد:ای بترکی پسر چیکار کنیم حالا؟

_نمیدونم فعلا بریم خانه تا یه فکری کنم بعدا

راه افتادیم سمت خانه و بعد چند دقیقه رسیدیم فرزاد پیاده شدو ماشینش که جلوی در مونده بود رو اورد تو

رفتیم داخل که فرزاد باهمه سلام و علیک کرد و رفتیم نشستیم تو حال
یکم که گذشت طاقت نیاوردم و گفتم
_فرزاد پاشو بریم بالا اتاق من
مامان با اعتراض گفت


romangram.com | @romangram_com