#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_143

یکم مکث کرد بعد فهمید دوباره بهش تیکه انداختم بلند شد دوباره شروع کرد به زدم
قهقه میزدم و اون حرص میخورد

ساعت نزدیک پنج بود که یاد قرارم با اشکان افتادم سریع حاضر شدم و راه افتادم سمت کافی شاپی که قرار گذاشتیم وقتی رسیدم کنار یکی از میزهای اونجا نشستم و زنگ زدم به اشکان که همون لحظه صدای گدشی شخصی که میز بقلیه من بود دراومد
فکر کردم اونه سریع جواب داد که همون صدا توی گوشی منم پیچید فهمیدم حدسم درست بوده پس گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت میزش و گفتم

_قطع کن پیدات کردم
اشکان :اقا اوستا؟
_بله منم

قیافش شبیه این خلاف کارای خوشگل بود اوه چه نسبتی خلافکار خوشگل
اشکان:خب خیلی از اشنایتون خوش حالم چیزی میل دارین؟
_نه ممنون فقط اومدم ببینم شما کی هستین که تصمیم داری با خواهر من ازدواج کنی
اشکان:یه عاشق
_اوه از کی تاحالا دوسش داشتی؟
اشکان :خیلی وقته من همیشه از دور دوستش داشتم خاستگارم زیاد داره که من همیشه به همشون حسودیم میشد
و بالاخره این جرعت رو پیدا کردم که بیام جلو و خداروشکر قبولم کرد و الان خدمت شماام

_خوبه ازت خوشم اومد

دروغ میگفتم مثل چی من هنوزم همون حس بد رو نسبت بهش داشتم ولی تو کتم نمیرفت این خیلی وقت باشه اروشا رو دوست داشته باشه
نزدیک یک ساعت باهم حرف زدیم که دیگه تصمیم به رفتن کردم ازش خداحافظی کردم و از کافی شاپ اومدم بیرون

سوار ماشین شدم حرکت کردم پشت چراغ قرمز بودم که فرزاد زنگ زد

_سلام
فرزاد:سلام کجایی؟
_تو خیابان نزدیکم چه طور؟
فرزاد:مامانت زنگ زد دعوتم کرد خونتون منم نزدیک خونتونم کی میرسی صبر کنم بیای تا باهم بریم؟

اینو که گفت چشمم خورد به یه دختر و پسر که سوار یه مازراتی شدن و رفتن پسره خیلی به چشمم اشنا بود قیافشو که ندیدم ولی از نظر هیکل و لباس شبیه هم بودن
نمیدونم چیشد که به خودم اومدم دیدم دارم پشت سرشون میرم
یک هو صدایی شنیدم فرزاد بود که صدام میزد
فرزاد:هی اوستا کجایی الو جوابمو بده پسر میشنوی صدامو
اومدم جوابشو بدم که با چیزی که دیدم فقط تونستم یه جمله بگم
_فرزاد سریع خودتو برسون به ادرسی که برات اس میکنم ماشین هس ماشین نیار با تاکسی بیا

و قطع کردم

romangram.com | @romangram_com