#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_142

اروشا:اها
راستی واقعا فرزاد داره شب میاد؟

_میترسم تایید کنم باز تا دم مرگ بری برگردی
اینو گفتم زدم زیر خنده که شروع کرد به زدنم اومد رو تخت و با بالشتا افتاده بود به جونم
_اخ دیوونه نزن

اروشا:منو مسخره میکنی بزنم با دیوار یکیت کنم احمق کودن
_خیلی خب باشه معذرت میخوام نزن

دست از زدم برداشت و کنارم دراز کشید
_فرزاد بیاد وسط عروسی بهت بگه بیا فرار کنیم میری؟
اروشا:هم اره هم نه

_یعنی چی؟
اروشا:خب من دلم نمیخواد خانوادمو از دست بدم
_اگه من بهت بگم باهاش برو چی؟ میری؟
اروشا:اوهوم اونوقت شاید بتونم قبول کنم فرار کنیم
چرا این سوالارو میپرسی؟
_همینجوری فقط دارم میزارن عشقتو میسنجم
اروشا:خب از صد چند بهم میدی؟
_صد میدم
اروشا:خوبه
راستی نمیخوای عکس این زن داداشمو بهم نشون بدی؟
_چی؟
اروشا:عکس یسرا جدید رو میخوام ببینم
_ندارم که
اروشا:ای بابا
_اروشا
اروشا:جانم
_یه چیزی میگم فقط تورو خدا خودتو کنترل کن

اروشا:خب بگو
_بهش گفتم عکسشو بیاره

اروشا:به کی؟
_فرزاد


romangram.com | @romangram_com