#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_14



عموشهریار: اها پس اونجا بودی ک بعد دوساعت اومدی اینجا

_ اره خب یه چند سالی میشد ندیده بودمش گفتم اول اونو ببینم دلم خیلی براش تنگ شده بود


عموشهریار: خب چیکارا کردین ک دوساعت طول کشیده فکنم اندازه پنج سال دوری حرف زدین


_اره زیاد حرف زدیم مخصوصا درمورد اون دختره خانوم کوچولو
رفتم دیدمش خیلی وضعیتش خرابه


عموشهریار: پس اونم دیدی
اون یه مورد خاص توی این اسایشگاهه هیچ کس نمیتونه کمکش کنه ...

_مگه اینکه خودش بخواد


عموشهریار: اره تا خودش نخواد نمیتونیم کاری براش انجام بدیم البته مختصر کاری میشه کرد ولی حرف زدنش باید خودش بخواد

_خیلی خب عمو زیاد وقتتو نمیگیرم اگه میشه کیلید اون خونه ک قولشو داده بودین بدین ک من شب جای خواب داشته باشم



عمو شهریار: بیا اوستا جان
اگه میخوای باهات بیام


_نه مرسی فقط ادرسو برام یادداشت کنید ک پیدا کنم خونرو

عمو شهریار: باش یه لحظه صبر کن

کیلیدو ادرسو از عمو گرفتمو راه افتادم




romangram.com | @romangram_com